”پنجِ وارونه چه معني دارد؟“ خواهر كوچكم از من پرسيد. من به او خنديدم. كمي آزرده و حيرتزده گفت: ”روي ديوار و درختان ديدم.“ بازهم خنديدم. گفت: ”ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه پنجِ وارونه به مينو ميداد.“ آنقدَر خنده بَرَم داشت كه طفلك ترسيد. بغلش كردم و بوسيدم و با خود گفتم: ”بعدها وقتي باريدنِ بيوقفهي درد سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد بيگمان ميفهمي پنجِ وارونه چه معني دارد.“ رفت و سيبي آورد نصف كرديم. دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت: ”نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب!؟“ تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود. گاز زد. خندهي لبهاي خدا را چيدم. خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم. علي بداغي
:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18